در باره نویسنده وبلاگ

Iran
دمپایی هایم کو نمی خواهم پا برهنه بروم

Thursday, February 28, 2008

کارشناسی ارشد

فکر کنم برای رفع خستگی بود که آمد کنارم روی لبه جدول نشست و یک مشت ساعت مچی نشونم داد گفت دونه ای دو وپونصد گفتم نمیخوام ساعت دارم زیاد اصرار نکرد خسته بود انگار وشبیه معتادا پرسید منتظر کسی هستی؟ گفتم منتظرم دوستم بیاد بیرون سیگارشرو روشن کرد دوست داشت پر حرفی کنه
-
مونو که میبینی یه کسی بودم براخودوم رفیق بد نابودوم کرد رفیق که نگو بوگو نامرد بوگو نارفیق بگو ....کش وخار ... که مونو مریض تلو کرد تف به ای روزگار نامرد بی ناموس که آدمو وادار به هرکاری میکنه بعد هدفون رادیوی جیبیش رو درآورد و یکی را توی گوشش گذاشت و دومی را به من تعارف کرد دستم را به عنوان علامت منفی بالا آورد م وگفتم نه خیلی ممنون سیگارش رو انداخت زیر پاش وله کرد کرد گفت : آهان تو موبایل داری به رادیو گوش نمیدی مثل اینکه بهش برخورده بود . رادیو را تنظیم کرد شروع به تکان دادن سرش با حالت خیلی جدی و به عنوان تایید گفته های گوینده کرد آنقدر صدا بلند بود که میتوانستم صدای گو ینده را بشنوم با خودم فکر میکردم که چرا گوشش کر نمیشه با این صدای بلند ؟ باصدای خیلی بلند تر ازقبل گفت میگه پیروزی هسته ای و بعد با همان صدای بلند زبانش را در آورد ویک شیشکی کوتاه و مختصر ومفید کشید به زور میتونستم جلوی خنده ام را بگیرم به اطراف نگاه کردم چند نفری توجه شان جلب شده بود و لبخند میزدند یک نگاه به مردم اطراف کرد و قاه قاه خندید و انگار برای اولین بار توی عمرش است که حرف جالب توجهی زده باشد دوباره گفت جشن هسته ای و بعد با تمام توان و نفسش شیشکی کشید تا آنجا که نفسش بند آمد وچند تای دیگه پشت سرهم انگار جشن هسته ای گرفته بود با صدای گوز همه میخندیدند باصدای بلند منهم خندیدم باصدای بلند . موبایلم زنگ میزد دستم را توی جیبم بردم که موبایلمو بیرون بیاورم که اشتباهی بسکویتی که توی جلسه امتحان داده بودند بیرون آوردم و بعد از آن به تلفن جواب دادم گفتم روبروی در دانشگاهم وقطع کردم اما بسکویت توی دستم ماند بسکویت را بهش تعارف کردم گفتم این را بخور تا پرو فسور بشی مال کنکوره آن را گرفت پرسید : امتحان فوق لیسانس دانشگاه داشتی؟ گفتم بله پرسید؟ چه رشته ای گفتم مهندسی سری تکان داد و باز پرسید تنها همینو به شما دادند گفتم آره خیلی متاسف شد جوری که حتی خودم هم دلم برای خودم سوخت نگاهی دلسوزانه به من کرد وگفت رشته ی مهندسی ؟؟ و نگاهی به بسکویت 50 تومنی کرد و یک شیشکی ممتد دیگه کشید سکوت کرد نمیدونم به چی فکر میکرد اما بلاخره دوستم رو از دور دیدم وبه سمت در دانشگاه راه افتادم و فروشنده دوره گرد ساعت مچی را غرق در تفکراتش و هدفون درگوش رها کردم بعد از دورصدایش را شنیدم صدا زد مهندس !!! برگشتم ونگاهش کردم و بسکویت را بالا برد و دوباره یک شیشکی بلند کشید مردم اطراف در دانشگاه که منتظر نشسته بودند می خندیدند الان که دارم مینویسم یاد شیشکی های اون افتادم که فقط صدا بود ولی از هر طنز تلخی گویا تر و کامل تر بودند مدتیه که هر وقت خبری می شنوم که به نظرم مسخره میاد دوست دارم شیشکی بکشم به یاد خبرهای هم که می افتم همینطور . خبر خوش فضایی و مختومه شدن پرونده هسته ای و سهمیه بندی بنزین مسکن جوانان تک نرخی شدن سود بانکی و تورم وظرفیت پذیرش 100 درصدی کنکور سراسری امسال و درصد رشد اشتغال سهام عدالت صندوق ذخیره ارزی و .......

Sunday, February 17, 2008

اجماعا" صلوات

میدونید که فصل پوشیدن دمپایی ابری نیست وفصل پوشیدن چکمه است اما به دلیل اینکه سه روزه از آسمون به جای بارون خاک میباره و مردم در اینجا خاک بر سر شدند منهم خونه نشین شدم و در حال نگارش یک دمپایی ابری هستم که شش ماهی هست ننوشتم این هم یک رکورد جدیده در ننوشتن حالا دیگه میخوام وبلاگم رو باسلام وصلوات به روز کنم

یه مقدار اخم کنم و غر بزنم

علل مختلف زدن این رکورد ننوشتن اینه که اخیرا هیچ چیز نمیتونه احساسات منو تحریک کنه نه وضع بد مملکت و نه نداشتن یه شغل مناسب برای خودم و نه بی عدالتی و اجحاف و نه نیاز به دانستن و یاد دادن و یاد گرفتن خلاصه تبدیل به یک نول خیلی خوب شدم یک بی تفاوت بی هدف که هر چی مشکلاتش بیشتر میشه بیشتر فرو میره توی زمین و هرچه زمین گیر تر میشه بیشتر شبیه خاک خشکی زده ای میشه که نه مثل سنگ محکمه و نه مثل شن رها بلکه شکننده و پر ترک و تو خالی مثل زمین برکه ای خشکیده وبی طراوت این روزها به هرکی نگاه میکنم وضعیتی بهتر از من نداره بگذریم مردم خوزستان یا اینکه خاک بر سر هستند یا خاکستر بر سر صنعت شکست خورده نیشکر پس از تصاحب هزاران هکتار زمین زراعی مردم بومی و حاشیه نشین شهرها کردن تعدادی زیادی از اونها حالا از سوئ مدیریت داره میمیره برای خوزستانی ها علی الخصوص آبادان وخرمشهر و کمی اهواز شده مصیبت کبرا از اونطرف آب آشامیدنیشون تبدیل به آب شوینده مواد سمی و شیمیایی میشه و پر درامد ترین کار میشه آب فروشی و ازطرفی هر از چندی آسمونشون پر میشه از خاکستر سوزاندن هزاران هکتار نیشکر برای آماده کردن زمین وکاشت دوباره اینجاست که باید گفت آب و هم هوا اینجا حرف نداره مردم هم به انواع واقسام بیماریها ی گوارشی و تنفسی و آلرژی ها عادت کردند و مثل سوسک توی هم میلولند وبدنشون داره مقاوم میشه در مقابل این سموم اما برای مردم همون مقدار خاکی که خدا از آسمون بروی سرشون نازل میکنه فکر کنم کافیه


عطر سنبل عطر کاج

اگه خواستید به مدت یک روز بخوانید وبخندید توصیه میکنم این کتاب را بخوانید. البته خاصیت های دیگری هم داره پس این کتاب را تهیه کنید و بخوانید .

این اسم یکی از بهترین کتابای طنزی است که خواندم طنز ساده و شیرینی داره که آدم احساس میکنه پا به پای نویسنده داره ماجرا ها رو دنبال میکنه این کتاب وقایع نگاری مربوط به خانواده ی مهاجر آبادانی به آمریکا است کتاب با نام Funny in Farsi به چاپ رسیده و جوایز متعددی هم کسب کرده از جمله کاندیدای نهایی جایزه تربر(معتبرترین جایزه کتابهای طنز آمریکا) در سال ۲۰۰۵ و جایزه پن آمریکا در بخش آثار خلاقه غیر تخیلی. در ضمن جزء پرفروش ها در سایت آمازون هم بوده ترجمه بسیار تیز بینانه و ساده محمد سلیمانی نیا چیزی از جذابیتهای اثر کم نکرده و خواندن این کتاب را لذت بخش کرده این کتاب 192 صفحه داره و قیمتش 2000 تومان است نویسنده اش فیروزه جزایری دوما است واز 7 سالگی در آمریکا زندگی میکنه . البته این را هم بگم که این کتاب سه یا چهار سال پیش نوشته شده

Tuesday, October 9, 2007

دمپایی ملی


دمپایی ملی

چند سال پیش و در دوران دانشگاه زیاد برخورد می کردم به کسانی که نگاه متعصبانه ای نسبت به ملیت ، قومیت ، نژاد و زبان خود داشتند . از همه مضحک تر زمانی بود که مثلا برای رفع مشکلات امروزی کشور راهکارهایی ارایه میکردند که صد در صد غیر ممکن و احمقانه بود و اصولا مشکلی را حل نمیکرد فقط صورت مسئله را پیچیده تر میکرد . به عنوان مثال برای ریشه یابی عقب ماندگیمان میرفتند سراغ ورود اسلام به ایران و فرهنگ اعراب و مقایسه میکردند میان قدرت و شکوه وعظمت ایران هخامنشی با مثلا ذلت و حقارت ایران قاجار و درآخر ورود اسلام را مقصر اصلی معرفی میکردند جدا از درست یا غلط بودن این فرضیه که در موردش بسیار بحث شده و هنوز بحث ادامه دارد . عده ای بودند که پا را از این فراتر میگذاشتند ونژاد پاک آریایی را چنان متعصبانه پاس میداشتند گویی که این نژاد هیچ مسوولیتی در قبال عقب افتادگی ایرانیان ندارد و این مشتی عرب بادیه نشین که رژیم غذاییشان از گوشت سوسمار و شیر شتر و خار بیابان تشکیل میشد از بد حادثه به جان نژاد پاک ، زیبا ، کاملا متمدن و اهلی ایرانیان اصیل افتادند و بعد ازآن ایرانیان کم کم به سمت زوال ، نا پاکی ، شکست واز دست دادن امپراطوری نیمی از جهان و حتی زشت شدن چهره قد و قامت و نوع تکلم پیش رفتند و عادتهای بد و ناپسند را جایگزین خوبیها ی آنها شد . جالب اینکه کلی شواهد وقراین تاریخی هم داشتند که دستچین میکردند . وتحویل میدادند .باز هم بگذریم از درست یا غلط بودن این فرضیه یا ادعا در آن زمان یک موضوع ناراحت کننده وجود داشت که همیشه آزارم میداد و آن نفرتی بود که نتیجه این نوع تفکر بود. نفرتی ریشه دار و عمیق و البته نه در همه بلکه در اکثریت آنهایی که به نوعی متعصبانه به این موضوع می نگرند نفرتی که ریشه تاریخی دارد نه منطقی که نتیجه اش بد بینی به اسلام اعراب و هر آنچه به این دو مربوط میشد و البته چاره جویی و نسخه پیچیده شده هم مضحک بود مثلا دین زرتشت به جای اسلام پاکسازی زبان فارسی از کلمات عربی و در مواردی برگشت به 2500 سال قبل و حکومت شاهنشاهی و اجرای برخی قوانین آنزمان در این زمان در این باره قضاوت من همان "مضحک" است که گفتم درست یاغلط بودنشان بماند برای یه موقع دیگر.

اما اینهمه مقدمه چینی برای گفتن این بود که چرا اکثر ماها به جای اینکه به مغزمان فشار بیاوریم و راهکارهای به درد بخور برای حال و امروز ارایه دهیم در گیر گذشته ایم چرا فکر میکنیم دنیا مارا با گذشته مان میشناسد چرا باور نداریم که هویت هر ملتی آن چیزی است که امروز ارائه میکند نه گذشته پر زرق وبرق و باشکوه چند هزار ساله اش . خیلی منصفانه بنشینیم قضاوت کنیم که آن چیزی که امروز در حال ارایه اش به جهان هستیم چیست آیا همین تعصبات نیست چه نژادی چه دینی که ارایشان میدهیم بهتر بگویم هویتمان در دنیا چیست و مارا در دنیا به چه چیزها و صفاتی میشناسند . من که به عنوان یک ایرانی خیلی دوست دارم بدانم یک استالیایی یا یک هندی یا یک ژاپنی یا فرانسوی یا آمریکایی در مورد ما چه فکر میکند یا تصورش از هویت ایرانی من چیست ؟


پاورقی ونتیجه گیری

1 – حالا که این نوشته ها در سطح جهان منتشر میشه همین جا از تمامی کشورها و نژادها و ملیت ها تقاضا دارم کامنت بگذارند

2- جدی نوشتن خیلی آسانتر از طنز نویسی است


Wednesday, October 3, 2007

دمپایی برای شکرگزاری


دمپای شکرگزار

در راستای توصیه تاریخی رییس جمهور محبوب ، معجزه هزاره سوم ، نابغه عصر، مصلح فی الارض ، و سرچشمه جوشان غرور ملی ، ضمینه ساز ظهور، حماسه ساز بزرگ نیویورک ، صدر اخبار جهان و سرباز بر حق امام زمان برادر انقلابی محمود احمدی نژاد مبنی بر اینکه ملت ایران باید سجده شکر به جا بیاورند.این جانب به عنوان یکی از آحاد این ملت شریف و همیشه در صحنه قبل از به جای آوردن سجده شکر مراتب شکر گذاری خود را به شرح زیر اعلام میدارم

باتشکر از نور، صدا، افکت ، میکروفن، تربون، آزادی بیان که چیز خوبی است ومطبو عات ما جنبه اش را ندارند وبا تشکر از اورانیوم غنی نشده ، اورانیوم غنی شده ، پلوتونیوم ، وجدول تناوبی مندلیف و زکریای رازی کاشف شیمی، و همچنین تشکر از آرای میلیونی ، شورای نگهبان ، شورای حل اختلاف ، شورای مجلس اسلامی، وبا اعلام انزجار از شورای امنیت ، شورای آژانس هسته ای آژانس دوستی ، آژانس مسکن و آژانس سهمی بندی و شورای سران 5+1، 8+2، 6+3 ، و کلیه جمعهای یک رقمی با یک رقمی و تشکر بی دریغ از خواهر فاطمه رجبی ، غلامحسین الهام ، ابرهیم قاسمپور ، صنعت نفت آبادان وباتشکر از میلیونها نفر از ملت شریف و شهید پرور نیویورک که قبل وبعد از سخنرانی در حمایت از دکتر احمدی نژاد در خیایبانها به دادن شعارهای انقلابی اسلامی به حمایت از وی پرداختند باتشکر از سازمان مل متحد ، روسای جمهور کشورهای ونزولا، موزامبیک ، سودان، ساحل عاج، حبشه(اتیوپی)کوبا ، قرقیزستان، قر قوزستان، ارمستان، وتمام کشورهای که دست برادری وبرابری به سوی ما دراز کرده اند با امتنان از یانگوم ، افسر مینجانگو ، بانو هن ، و نظیر شنبه و اعلام برائت از بانو چویی گیومیونگ وزیر اوگیومو پانسول چویی ، الیاس و جلال که خدا مرگشان بدهد وبا تشکر فراوان از رسانهای گروهی رسانه های غیر گروهی ، مطبوعات ، مطبوخات و برادران زحمت کش فیلترینگ و فیل تر اینگ اعلام برائت از رسانه های بی اعتبار غربی بنگاههای سخن پراکنی ، هاله اسندیاری هاله نور کیان تاجبخش و جاسوسان انقلابهای مخملی ، ابریشمی، سبز نارنجی ،آبی و اعلام مراتب قدر دانی ازسهام عدالت ، کارت هوشمند سوخت ، وام مسکن ، نفت 80 دلاری، انژی هسته ای ، سود تک نرخی بانکی , رایحه خوش خدمت ، سید حسن نصر الله ، انتفاضه و ناصر حجازی وبا تکذیب و محکوم کردن گرانی ، تورم ، جرج بوش , هولوکاست ، اسرائیل غاصب ، خاتمی ، دوم خرداد و همجنس بازی و در پایان با تشکر از خداوند منان که توفیق انرا به ما داد که در عصر طلایی دولت نهم ، انرژی هسته ای ، و سهمیه بندی بنزین و دوران ریاست جمهوری یار برحق امام زمان و نشانه وآیت خدا به روی زمین زندگی میکنم و رایحه خوش خدمت را هر روز که در خیابان های شهرها یمان به راه میافتیم استشمام میکنیم بنده به نوبه خودم و در راستای راستاهایی که در بالا گفته شد ودر راستای اطاعت از فرمان ریاست محترم جمهور در حال حاظر به حالت سجده خم شده و پیشانی بر زمین میسایم و با جان دل پذیرای هر گونه راستای دیگری به هر اندازه بزرگ از ریا ست محترم جمهور میباشم و احساس غروری وصف ناشدنی دارم .

Monday, October 1, 2007

دمپایی بلوگ


دمپایی بلوگ

موضوع دمپایی امروز در باره وبلاگ نویسی ووبلاگ خوانی است اول از هر چیز بگم که اگر اینقدر دیر به دیر آپ میکنم واقعیت اینه که حرفی برای گفتن ندارم و دوما اینکه وقتی و مغزی برای فکر کردن و نوشتن ندارم از دوهفته پیش مسافرت بودم الان هم کارای عقب افتاده را جبران میکنم دو هفته قبل از سفر هم خودمو برای یک آزمون آماده میکردم قبل ترش هم کلی گرفتاریهای دیگه ولی همیشه دغدغه ام این بوده که یا ننویسم یا اگر قرار به نوشتن هست یه موضوع به درد بخور پیدا کنم و بنویسم اما چه موضوعی شیرین تر از اینکه آدم ببینه توی این دنیای پر توهم و مجازی و پر حرف چکاره است و نیت و قصدش از ساخت وبلاگ ونوشتن چیه البته هر کسی قصد وغرضی داره اما در مورد خیلیا این چیزا صدق میکنه

1- اصولا خیلی ها برای این وبلاگ دارند چون اینتر نت دارند و نمی دانند چطور می شود اینتر نت داشت ولی وبلاگ نداشت

2- بعضی ها کامپیوتر خریدند و کیبورد کامپیوترشان وسوسه شان میکند وعشق تایپیست شدن باعث شده به وبلاگ نویسی روی بیاورند .

3- خیلی ها توی هپروت عشق و عاشقی گیرند و توهم نویسی می کنند و نامه های فدایت شوم مرقوم میفرمایند. که شاید ازقضا یار بر اسرار دل ایشان وقوف پیدا نماید

4- خیلی ها انقدر تنها هستند که هیچ همصحبتی ندارند جز اینکه وبلاگی بسازند و چند صباحی بنویسند تا شاید دوستی یا همصحبتی ویا همسری یا شوهری پیدا کنند بعد از آن وبلاگ واینتر نت تعطیل میشود

5- خیلی ها از بس معلومانت اضافی توی مغزشان حمل می کنند نمیدانند کجا تخلیه اش کنند می آیند وبلاگ نویس می شوند

6- کلی دختر وپسر هم هستند که به امید دوست پسر یا دوست دختر داشتن وبلاگ میزنند و به کار مخ زنی و نخ دهی رد وبدل کردن ایمیل وشماره تلفن وعکس مشغولند

7- خیلی ها دچار خود باحال بینی مزمن هستند و اصولا آدمهایی که خیال میکنند باحالند میخواهند همه جا باحال باشند حتی در دنیای مجازی

8- عده ای میخواهند بنویسند تا مهارتشان در نویسندگی وشاعری وطنازی بالا برود مثل متتی

9- عدهای معترض ومنتقد و دگر اندیشند و می خواهند آنچه را که حقیقت است به دیگران از طریق یک تریبون آزاد بیان کنند یا جار بزنند

10- خیلی ها فقط به این دلیل وبلاگ میزنند که روزی چند بار از همدیگر و خودشان تشکر و قدر دانی کنند و تشکر و به به و چه چه دیگران را ببیبند وبخوانند ونه انتقاداتشان وسعی در حذف منتقد دارند تازه به شکل عجیبی در باره گذشته غلو میکنند وقتی بیماری اپیدمی شد هم به صورت گروهی این کار را میکنند مثل بعضی وقتای وبلاگ یاد ما

11- بعضی ها در تفکرات عمیقشان دچار سر درگمی فلسفی و یاس فلسفی ناشی از گردش و تقابل میان علت و معلول و سنت و فرا تجدد و وجود وو اصالت وجود شده اند و این وسط تفکرات پیچیده خودشان را با دیگران در میان میگذارند مگر راه حلی اندیشیده شود اگر حمید وبلاگ بسازد به همین گروه تعلق خواهد داشت

12- بعضی ها خودشان هم نمیدانند چرا وبلاگ دارند مثل خود من به تمام دلایل بالا و نه به دلایل بالا معلوم نیست خودم هم

دمپایی مشکوک

نمیدانم من در اشتباهم یا اینکه واقعا باید اینطور باشد به نظر من بیشتر اشکالات مدیریتی کشور به متمرکز بودن آن برمیگردد مثلا همین سهمیه بندی بنزین شاید در بعضی شهرها به اندازه ای که اینجا روی زندگی مردم اثر گذاشته ، اثر نگذاشته است مثلا در مقایسه کلان شهرها اهواز و تهران را مقایسه کنید هر دو در اسم کلان شهرند اما یکی دارای اکثرا مولفه های یک کلان شهر ( مترو – بزرگراه شهری – سیستم حمل نقل عمومی – تاکسیرانی – جایگاهای کافی سوخت گازی - سیستم کنترل ترافیک - ) ست ودیگری هیچکدام راندارد فقط اسم که تنها به درد سوء استفاده عده ای می خورد میدانم که بقیه کلان شهرها هم همینطورند ولی نام اهواز به عنوان نهمین کلان شهر ایران بدون شک خنده دارترین جوکی است که هرکسی ممکن است بشنود .به تمام اینها گرمای هوای نسبی را اضافه کنید که باعث میشود استفاده از کولر ماشین در بیشتر نیمی از سال الزامی باشد. اینجا کرایه ها 2 یا 3 برابر شده وبنزین آزاد لیتری تا 700 تومان هم خرید وفروش می شود . اینجاست که باید فکر کرد چرا هر قانونی که گذاشته میشود . عده ای همیشه نادیده گرفته میشوند .

Wednesday, August 8, 2007

دمپایی غنی سازی شده


دمپایی غنی سازی شده

می خوام یه چیزایی بنویسم که شاید به نظر بی ادبی بیاید به یاد کلمات "غنی" که می افتم حیفم میاد نگم

اصولا دو نوع ریدن بیمار گونه داریم یکی عجله دارد و اسهال است و یکی دیگر یبوست دارد در حالت اول خروج کلمات غنی زود زود و خارج از کنترل پر سر صداست هیچ جایی از دنیا و کشور را بی نصیب نمی گذارد معلوم نیست چی خورده که اینقدر بو میدهد شروعش هم اینطور بوده که مردم یک ریسک بزرگ انجام میدهند چون فکر میکنند بهترین گزینه بعد از یبوست 8 ساله اسهال خفیف است یارو هم از خدا خواسته غنی سازی را علنی میکند خیلی زیاد هم طول نمی کشه حتی خود طرف وحتی مردم هم تحمل این گندی که راه انداخته شده را ندارد و خلاصه صدای همه در میاد بعضی ها به غلط کردن می افتند وبعضی ها پا به فرار میگذارند

اما آن یکی دیگر هم انگار یبوست دارد وارد که می شود شروع میکند به زور زدن و فشار انگار یک قاعده کلی است تمام سعیش را میکند که آنچه مدت زیادی در درونش مانده تخلیه کند مردم هم نمیدانند فکر میکنند چیز به درد بخوری است مدت زمان زیادی صرف می شود از ترس اینکه در منطقه تحت فشار خین وخین ریزی راه بیفتد او را کم تلاش میکند و نتیجه فقط دوسه تا پشکل غنی سازی شده فشرده کوچولو که امیدوار کننده هم نیستند کم کم حال طرف بد می شود اشکش در می آید دفع انجام نمیشود همش گردن این و آن می اندازد میگوید نمیگذارند نمیشود بحران ایجاد میکنند نمی شود .چهار سال که هیچ ، چهل سال هم کم است کار به جاهای باریک میکشد که دوباره چهار سال بعد هم فرصت صادر میشود با کلی پشتوانه مردمی اما مگر میشود از مستراح خارج شد راه خروج بسته است همه منتظرند کی طرف بی خیال ریدن بشود اما اصرار دارند که کار خودش را بکند اواخر هشت سال کار به تنقیه میکشد با عرض معذرت لوله کشی راه میاندازند داخل روده آقا اما دیگر دیر است هشت سال تمام شد ولی طرف کاری نکرد همه اش به زور زدن گذشت شایعات زیاد است عده ای میگویند مثل اینکه یک دست پنهان توی اونجای بی ربط یارو جلوی تخلیه را میگرفته و به آدمهای یک دست شک میکنند . خدا میداند اما در مقایسه اسهال و یبوست هر کسی نظر و تجربه شخصی ای خودش را دارد یکی یبوست را به اسهال ترجیح میدهد یکی نه بر عکس ولی درمان هردو تا شبیه به هم است باید مایعات مصرف کنند . شاید این را قبلا شنیده باشید که مملکت داری شبیه به "غنی" سازی است چند شب پیش دیدار صمیمانه رییس جمهور بود و خبر نگاران واقعا اگر به خودم نیامده بودم اشکم در آمده بود شده بود عین فیلم هندی یک سری از خرابی ها و مردم بدبخت و بیچاره را در سفر های استانی نشان میدادند که دل هر کسی به درد می آمد بک گراند این تصاویر هم صدای جناب رییس جمهور با گله وشکایت که بابا این چه وضعیه چرا این همه ریخت و پاش چرا ؟ چرا؟ همانطور که به شباهت تون صدای خاتمی واحمدی نژاد فکر میکردم حرفی شنیدم که خیلی عصبی ام کرد احمدی نژاد با حالت مظلومانه ای میگفت بعضی ها لنگ ده هزار تومن هستند فقط ده هزار تومن خداییش ببینید رییس جمهور در چه سطحی فکر می کند مثل این است که یک پزشک برای درمان بیمارش به جای اینکه دارویی کلی تجویز کند بیاید و دارو را با دست به یکی یکی از سلولهای بیمار بدن بدهد کاری که نه عملی است نه عاقلانه کسی که باید حرف از میلیارد ها و میلیاردها بزند ، حرف از بیست سال و50 سال آینده بزند حرف از هزار میزند برای چند وعده غذا مثل اینکه فراموش کرده که خودش رییس جمهور همین مملکت است مثل اینکه وارد یک کشور دیگر غیر از کشور خودش شده است دقیقا شبیه کسی است که بادی پر سر و صدا ازش خارج می شود ولی میگوید من نبودم !! کی بود؟ چرا؟ اما خاتمی هم مثل پزشکی بود که به جای درمان درد بالای سر مریض خیلی خیلی بد حالش موعظه و بحث فلسفی راه می انداخت و اشک میریخت بی خبر از اینکه اصلا طرف با ان حالش قدرت درک ندارد وبی خبر از اینکه یک پزشک حق ندارد بر بستر مریض محتضرش گریه کند .

پاورقی:

1 - چند سال پیش توی یکی از جلسات با دوستان بحث شدیدی در مورد چاپ و درج کلمه ی " گُه " در یکی از متنهایم در گرفت در نهایت یکی از دوستان فوق العاده اولترا پست مدرن با جدیت وحرارت شدیدی در دفاع از آن کلمه اینگونه گفت این کلمه اصلا بد نیست و فوق العاده کلمه ی "غنی "ای است کلی خندیدم روحش شاد

2- در متن فوق هر جا از کلمه "غنی "استفاده شده منظور همانی است که توضیح داده شد

3- میدانم بی ادبانه نوشتم اما معذرت میخوام.

Sunday, July 22, 2007

گرد گیری


گفته بودند سفر ره توشه میخواهد راه افزار میخواهد خیلی خوش خیالی که با یک لنگه دمپایی میخواهی بروی به جنگ این کویر گفته بودند که خواهی خشکید ، می برّی ، لنگ خواهی زد بازنده خواهی شد اما توگفته بودی خشکیدن نتیجه ایستادن وماندن در کویر است بریدن هم مال آنهایی است که نفس میکشند و من که نفس نمیکشم بلکه خفه ام کرده اند و در این فضای فاضل آبی که نفس به اندازه زتده ماندن گیر بیاورم برایم کافیست لنگ زدن برای آنان است که میدود که به چیزی برسد چرا که وقت را با ارزش میداند اما من که می دانم اینجا بی ارزش ترین چیز زمان است و باختن هم نتیجه ایست برای آنهایی که در حال مسابقه اند، روز و شب میدوند و میدوند تا در مسابقه زندگی برنده شوند ولی هیچ گاه به هیچ چیز نمیرسند همه وسط کویر بی انتهای زندگی میمانند و در نهایت می میرند و بعد مثل آدمهایی که زهرمار مزه کرده باشند شروع کردی پشت سرهم تف کردن که تف به این زندگی تف به این روزگار تف به این .... خلاصه همان کاری را کردی که خواستی رفتی و دل به دریا که نه به کویر زدی با یک لنگه دمپایی ابری راه افتادی اما چه زود گذشت یک سال ونیم الان هم قیافت خنده دار شده لنگه دمپایی پاره به دست برگشتی که چی بگی ؟ میدونم هم باختی هم بریدی هم لنگ زدی و هم خشکیدی دیدی که فرقی نکرد اگر مانده بودی هم همین بلاها به سرت می آمد ولی خوب شد برگشتی بیا توی همین زباله دانی باهم زندگی کنیم .



توضیح

اوایل سال 86 آمدم یک نگاهی به این دمپایی متروکه انداختم هنوز دوستش نداشتم لرزوی ندارد بدانیم چرا ؟ اما شاید توی زندگی همه ما پیش آمده باشد که با خودمان هم لج کنیم خودمان هم نمی دانیم چه می خواهیم وبه کجا میرسیم اما با تمام وجود مبارزه میکنیم با خودمان با خواسته ها یمان با عقایدمان و علایقمان با همه چیز همه کس سر ناسازگاری داریم مدتی که میگذرد تنها یک حرف برای گفتن داریم (( من بریده ام)) در اصل آدم نمی تواند از خودش فرار کند باید تسلیم شد "خود انسان " مثل سایه همه جا به دنبال آدم است هرگاه توانستیم بی سایه شویم میتوانیم از خودمان بگریزیم بگذریم که در این مدت چه گذشت اما هر چه بود نتیجه اش این شد که بگویم برای برداشتن یک گام بلند به جلو می بایست یک قدم کوچک به عقب برداشت این دمپایی ابری وبلاگی است که بیشتر به دست نوشته هایی تعلق دارد که ترجیحا حال واحوال درون گرایانه ایست که به آن می اندیشیده ام سعی دارم این کهنه دمپایی خاک خورده را کمی نو کنم امیدوارم با نظراتتان مرا یاری دهید