در باره نویسنده وبلاگ

Iran
دمپایی هایم کو نمی خواهم پا برهنه بروم

Thursday, February 28, 2008

کارشناسی ارشد

فکر کنم برای رفع خستگی بود که آمد کنارم روی لبه جدول نشست و یک مشت ساعت مچی نشونم داد گفت دونه ای دو وپونصد گفتم نمیخوام ساعت دارم زیاد اصرار نکرد خسته بود انگار وشبیه معتادا پرسید منتظر کسی هستی؟ گفتم منتظرم دوستم بیاد بیرون سیگارشرو روشن کرد دوست داشت پر حرفی کنه
-
مونو که میبینی یه کسی بودم براخودوم رفیق بد نابودوم کرد رفیق که نگو بوگو نامرد بوگو نارفیق بگو ....کش وخار ... که مونو مریض تلو کرد تف به ای روزگار نامرد بی ناموس که آدمو وادار به هرکاری میکنه بعد هدفون رادیوی جیبیش رو درآورد و یکی را توی گوشش گذاشت و دومی را به من تعارف کرد دستم را به عنوان علامت منفی بالا آورد م وگفتم نه خیلی ممنون سیگارش رو انداخت زیر پاش وله کرد کرد گفت : آهان تو موبایل داری به رادیو گوش نمیدی مثل اینکه بهش برخورده بود . رادیو را تنظیم کرد شروع به تکان دادن سرش با حالت خیلی جدی و به عنوان تایید گفته های گوینده کرد آنقدر صدا بلند بود که میتوانستم صدای گو ینده را بشنوم با خودم فکر میکردم که چرا گوشش کر نمیشه با این صدای بلند ؟ باصدای خیلی بلند تر ازقبل گفت میگه پیروزی هسته ای و بعد با همان صدای بلند زبانش را در آورد ویک شیشکی کوتاه و مختصر ومفید کشید به زور میتونستم جلوی خنده ام را بگیرم به اطراف نگاه کردم چند نفری توجه شان جلب شده بود و لبخند میزدند یک نگاه به مردم اطراف کرد و قاه قاه خندید و انگار برای اولین بار توی عمرش است که حرف جالب توجهی زده باشد دوباره گفت جشن هسته ای و بعد با تمام توان و نفسش شیشکی کشید تا آنجا که نفسش بند آمد وچند تای دیگه پشت سرهم انگار جشن هسته ای گرفته بود با صدای گوز همه میخندیدند باصدای بلند منهم خندیدم باصدای بلند . موبایلم زنگ میزد دستم را توی جیبم بردم که موبایلمو بیرون بیاورم که اشتباهی بسکویتی که توی جلسه امتحان داده بودند بیرون آوردم و بعد از آن به تلفن جواب دادم گفتم روبروی در دانشگاهم وقطع کردم اما بسکویت توی دستم ماند بسکویت را بهش تعارف کردم گفتم این را بخور تا پرو فسور بشی مال کنکوره آن را گرفت پرسید : امتحان فوق لیسانس دانشگاه داشتی؟ گفتم بله پرسید؟ چه رشته ای گفتم مهندسی سری تکان داد و باز پرسید تنها همینو به شما دادند گفتم آره خیلی متاسف شد جوری که حتی خودم هم دلم برای خودم سوخت نگاهی دلسوزانه به من کرد وگفت رشته ی مهندسی ؟؟ و نگاهی به بسکویت 50 تومنی کرد و یک شیشکی ممتد دیگه کشید سکوت کرد نمیدونم به چی فکر میکرد اما بلاخره دوستم رو از دور دیدم وبه سمت در دانشگاه راه افتادم و فروشنده دوره گرد ساعت مچی را غرق در تفکراتش و هدفون درگوش رها کردم بعد از دورصدایش را شنیدم صدا زد مهندس !!! برگشتم ونگاهش کردم و بسکویت را بالا برد و دوباره یک شیشکی بلند کشید مردم اطراف در دانشگاه که منتظر نشسته بودند می خندیدند الان که دارم مینویسم یاد شیشکی های اون افتادم که فقط صدا بود ولی از هر طنز تلخی گویا تر و کامل تر بودند مدتیه که هر وقت خبری می شنوم که به نظرم مسخره میاد دوست دارم شیشکی بکشم به یاد خبرهای هم که می افتم همینطور . خبر خوش فضایی و مختومه شدن پرونده هسته ای و سهمیه بندی بنزین مسکن جوانان تک نرخی شدن سود بانکی و تورم وظرفیت پذیرش 100 درصدی کنکور سراسری امسال و درصد رشد اشتغال سهام عدالت صندوق ذخیره ارزی و .......

Sunday, February 17, 2008

اجماعا" صلوات

میدونید که فصل پوشیدن دمپایی ابری نیست وفصل پوشیدن چکمه است اما به دلیل اینکه سه روزه از آسمون به جای بارون خاک میباره و مردم در اینجا خاک بر سر شدند منهم خونه نشین شدم و در حال نگارش یک دمپایی ابری هستم که شش ماهی هست ننوشتم این هم یک رکورد جدیده در ننوشتن حالا دیگه میخوام وبلاگم رو باسلام وصلوات به روز کنم

یه مقدار اخم کنم و غر بزنم

علل مختلف زدن این رکورد ننوشتن اینه که اخیرا هیچ چیز نمیتونه احساسات منو تحریک کنه نه وضع بد مملکت و نه نداشتن یه شغل مناسب برای خودم و نه بی عدالتی و اجحاف و نه نیاز به دانستن و یاد دادن و یاد گرفتن خلاصه تبدیل به یک نول خیلی خوب شدم یک بی تفاوت بی هدف که هر چی مشکلاتش بیشتر میشه بیشتر فرو میره توی زمین و هرچه زمین گیر تر میشه بیشتر شبیه خاک خشکی زده ای میشه که نه مثل سنگ محکمه و نه مثل شن رها بلکه شکننده و پر ترک و تو خالی مثل زمین برکه ای خشکیده وبی طراوت این روزها به هرکی نگاه میکنم وضعیتی بهتر از من نداره بگذریم مردم خوزستان یا اینکه خاک بر سر هستند یا خاکستر بر سر صنعت شکست خورده نیشکر پس از تصاحب هزاران هکتار زمین زراعی مردم بومی و حاشیه نشین شهرها کردن تعدادی زیادی از اونها حالا از سوئ مدیریت داره میمیره برای خوزستانی ها علی الخصوص آبادان وخرمشهر و کمی اهواز شده مصیبت کبرا از اونطرف آب آشامیدنیشون تبدیل به آب شوینده مواد سمی و شیمیایی میشه و پر درامد ترین کار میشه آب فروشی و ازطرفی هر از چندی آسمونشون پر میشه از خاکستر سوزاندن هزاران هکتار نیشکر برای آماده کردن زمین وکاشت دوباره اینجاست که باید گفت آب و هم هوا اینجا حرف نداره مردم هم به انواع واقسام بیماریها ی گوارشی و تنفسی و آلرژی ها عادت کردند و مثل سوسک توی هم میلولند وبدنشون داره مقاوم میشه در مقابل این سموم اما برای مردم همون مقدار خاکی که خدا از آسمون بروی سرشون نازل میکنه فکر کنم کافیه


عطر سنبل عطر کاج

اگه خواستید به مدت یک روز بخوانید وبخندید توصیه میکنم این کتاب را بخوانید. البته خاصیت های دیگری هم داره پس این کتاب را تهیه کنید و بخوانید .

این اسم یکی از بهترین کتابای طنزی است که خواندم طنز ساده و شیرینی داره که آدم احساس میکنه پا به پای نویسنده داره ماجرا ها رو دنبال میکنه این کتاب وقایع نگاری مربوط به خانواده ی مهاجر آبادانی به آمریکا است کتاب با نام Funny in Farsi به چاپ رسیده و جوایز متعددی هم کسب کرده از جمله کاندیدای نهایی جایزه تربر(معتبرترین جایزه کتابهای طنز آمریکا) در سال ۲۰۰۵ و جایزه پن آمریکا در بخش آثار خلاقه غیر تخیلی. در ضمن جزء پرفروش ها در سایت آمازون هم بوده ترجمه بسیار تیز بینانه و ساده محمد سلیمانی نیا چیزی از جذابیتهای اثر کم نکرده و خواندن این کتاب را لذت بخش کرده این کتاب 192 صفحه داره و قیمتش 2000 تومان است نویسنده اش فیروزه جزایری دوما است واز 7 سالگی در آمریکا زندگی میکنه . البته این را هم بگم که این کتاب سه یا چهار سال پیش نوشته شده